ویدئو | طهوریان‌عسکری: طی ۲ سال اخیر تحول مطلوبی در حاشیه شهر مشهد رخ داده است گفتگو با مخترع نمونه خراسان‌رضوی | بومی‌سازی قطعات و تکنولوژی ریلی ضروری است بیش از ۴۰ درصد متکدیان در مشهد، معتاد هستند | برخی خود را به شکل «زنان» درمی‌آورند رونمایی از نخستین چاپ‌برگردان روزنامه ادب هر ثانیه بیش از ۲۰ کیلوگرم پسماند در مشهد تولید می‌شود مشهد در کنار  کنارک | روایت خدمت نیرو‌های شهرداری مشهد برای کمک به سیل‌زدگان در سیستان و بلوچستان «زنگ سپاس معلم» در مشهد نواخته شد | استاندار خراسان رضوی: مسیر انقلاب در حال طی شدن است + فیلم رکوردی تازه برای مشهد ثبت شد اختصاص ۲۱ درصد اوراق مشارکت کشور به مشهد جشن بزرگ «خدا قوت کارگر» در مشهد برگزار شد + فیلم برپایی خیابان امام رضایی‌ها نقطه عطف برنامه‌های دهه کرامت اختصاص ۲۱ درصد اوراق مشارکت کشور به مشهد کریمدادی: چشم انداز ۲۵ ساله در مدیریت آب مشهدمقدس ترسیم شده است فرهمندی: در دوره ششم شورا شهر مشهد تلاش کردیم از نگاه‌های سطحی فاصله بگیریم
سرخط خبرها

درباره ته‌پل‌محله مشهد | محله‌ای که نصفش نبود

  • کد خبر: ۹۲۱۲۴
  • ۲۴ آذر ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۳
درباره ته‌پل‌محله مشهد | محله‌ای که نصفش نبود
روایت اولین رویارویی من با «ته‌پل‌محله» این بود: محله‌ای را دیدم که نصفش نبود؛ یعنی کوچه‌هایی را دیدم که نصفشان نبود!

لیلا کوچک زاده | شهرآرانیوز؛ روایت اولین رویارویی من با «ته‌پل‌محله» این بود: محله‌ای را دیدم که نصفش نبود؛ یعنی کوچه‌هایی را دیدم که نصفشان نبود! تصور کنید؛ دست راستتان خانه‌ها باشند، اما سمت چپتان «هیچی» باشد؛ فقط زمین‌های آسفالت خالی که توی بعضی‌هاش خودرو‌ها پارک کرده اند.

خانه‌های راستی، اما هیچ حسی از یک محله قدیمی، به آدم منتقل نمی‌کردند. خوب نصفشان نبود. طبیعی است، کوچه نصفه حتی نمی‌تواند اسم داشته باشد، چه برسد به اینکه دنبال هویت و تاریخ و حس و آجر‌های خشتی و کاشی‌های لعاب‌دار فیروزه اش باشی!

همین را هم به صاحب سوپرمارکت قدیمی ته‌پل‌محله گفتم؛ یعنی این‌طوری گفتم: چرا اینجا «هیچی» نیست؟ چرا شبیه هیچی است؟ گمانم چند‌بار کلمه «هیچی» را توی حرف هام به کار بردم.

این را هم گفتم که توی محله‌های دیگر مثل دروازه‌قوچان، کوچه‌زردی و کوچه رضوی‌ها هنوز چیز‌هایی هست. خانه‌های خشتی هستند. کوچه‌ها دو طرف دارند و این‌طوری حس بی هویتی به آدم دست نمی‌دهد، آن هم در چندمتری حرم مطهر رضوی؛ آن هم در محله‌ای که بین قدیمی‌ترین محله‌های مشهد است، بین عیدگاه و نوغان و طبرسی.‌

نمی‌دانم طبق کدام قانون نانوشته، جواد آقای علیزاده دلش خواست درباره محله ازدست‌رفته اش حرف بزند. انگار به‌خوبی می‌دانست با گفتن از آدم‌ها و مکان ها، آن‌ها صاحب دار می‌شوند، هویت پیدا می‌کنند و شاید این‌طوری بتوان جلو بعضی ویرانی‌ها را گرفت؛ مثل تلاشی که خودش برای پیداکردن برادر ناتنی آقارضا قفل ساز کرده بود.

آقا‌رضا قدیمی‌ترین ساکن کوچه «حمام بهاءالتولیه» در ته‌پل‌محله بود با یک زندگی معماگونه.

آن‌طورکه جوادآقا می‌گفت، غلامرضا جاودانی به «رضا قفل ساز» معروف بوده، روزگاری سری توی سر‌ها داشته. یک جوان ورزشکار اهل سفر که داشته دوره‌های خلبانی هم می‌دیده.

اما از بد حادثه عشق به دختر جناب سرهنگی، آینده اش را تباه می‌کند. آقا‌جواد، تعریف کرد: حرف جناب سرهنگ برو داشت و کاری کرد که آموزش‌و‌پرورش برای همیشه آقا‌رضای ما را از تحصیل محروم کرد.

همین می‌شود که تا آخر عمر در مغازه کوچکش قفل ساز می‌شود و از ترس اینکه ملکش را از چنگش درنیاورند، یک شب هم مغازه را خالی نمی‌گذارد. همان‌جا زندگی می‌کرده، تا اینکه شبی براثر بی احتیاطی، مغازه‌اش آتش می‌گیرد و او هم در آتش می‌سوزد.

جوادآقا، شب حادثه به مغازه او می‌رود و به بهانه گرفتن چند عکس، نایلونی از عکس‌های قدیمی رضا جاودانی را پیدا می‌کند. او گفت: شهرداری حدود سه، چهار سال پیش با آقارضا سر ملکش اختلاف داشت و همان شب، ملک را با خاک یکسان کرد.

اما دسترسی به عکس‌ها نور امیدی می‌شود برای پیداکردن خانواده رضا قفل ساز. این‌طوری که جواد‌آقا به اداره ثبت هم می‌رود و برادر ناتنی او را به‌عنوان وارث ملک پیدا می‌کند. اتفاقی که باعث می‌شود دیگر به‌راحتی امکان تصرف این ملک مهیا نشود.

از جوادآقا پرسیدم این همه زمین خالی اینجا، قرار است چه بشوند. گفت: پارکینگ و فضای سبز. گفتم پس آن مجتمع تجاری روبه‌روی مغازه تان چیست. گفت: آن را به یک شیعه عربستانی فروخته و مجوز ساختش را هم داده اند؛ شاید هتل شود.

البته مسجد «ارشاد» هم سر همین زمین بوده است که آن را خراب کردند، ولی فضای مسجد را نگه داشتند و صاحب هتل قول داده همان‌جا دوباره مسجد بسازد. رفتن به این مسجد، امید قدیمی‌های محله بوده.

او گفت: یک حوض‌انبار قدیمی هم سر مسجد بود معروف به «حوض حاج‌ممد»؛ هم‌اسم کوچه کنارش. آن را هم خراب کردند. زمان تخریب مسجد و حوض‌انبار، دو کارگر در آن سقوط کردند و توی آب انبار فرورفتند و فوت شدند.

درست زمانی‌که داشتم از مغازه جوادآقا بیرون می‌آمدم، گفت: آن در چوبی آبیِ پشت مغازه ما را هم ببینید. تا همین دو سال پیش صاحبش زنده بود. شیخ‌هادی. سمساری داشت. زمانی رو‌به‌رویش، حمام بهاءالتولیه بود که خراب شده است و فضای سبز کوچکی به‌جایش ساخته‌اند.

شیخ‌هادی، اما نماز جمعه‌رفتنش قطع نمی‌شد و عادتش این بود قبل از خرید هر جنس دست‌دومی از کوچه نورِ دروازه‌قوچان، استخاره بگیرد. یادم است می‌گفت: قدیم‌ها گرامافون‌ها را برای به‌دست‌آوردن ۱۰۰ گرم مفرغش می‌شکستند. آن زمان این چیز‌ها هنوز عتیقه نبود.

اگر همچنان توی مغازه آقای علیزاده می‌ماندم، مطمئنم همچنان روایت‌های درگذشتگان محله و مکان‌هایی را که دیگر نیست، برایم تعریف می‌کرد. روایت زنده‌ها را هم می‌گفت.

نوید پورمحمدرضا در مقدمه کتاب «شنیدن شهر» می‌گوید: «اگر ردی از روایت‌های شفاهی و نوشتاری مردمان بر تن و جان گذشته محله‌ها حک نشود، اگر نتوانند تجربه ها، درد‌ها و آرزو‌های راویانشان را در گوشه‌ای از خود ثبت کنند، در گذر زمان فراموش خواهند شد.» و جوادآقا درست داشت ردی از این روایت‌ها باقی می‌گذاشت، اما نه با هدف خاطره گویی.

پورمحمدرضا در همان مقدمه می‌گوید: «روایی‌شدن مکان‌ها و فضا‌ها صرفا چیزی از جنس خاطره‌گویی و یادآوری نیست، بلکه با سیاست گذاری و تصمیم سازی پیوند دارد.» منظورش از سیاست گذاری در کتاب، اما به شهرسازان و معماران برمی گردد که برای طراحی و برنامه ریزی به شنیدن قصه‌های شهر نیاز دارند.

نیاز دارند نسبت خود با شهر را، به کمک مفهوم روایت و قصه‌های زنده در شهر، از نو تعریف کنند؛ یعنی گوش دادن به روایت آقارضا‌هایی که محله شان را خوب می‌شناسند و بلدش هستند؛ یعنی توی برنامه نویسی و طراحی شان برای بازسازی شهر‌های قدیمی، نزنند نصف یک محله را از بین ببرند...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->